گفتاری دلنشین از یک دوست..
پدر که باشی . سردت می شود و کت بر شانه ی پسر می اندازی. چهره ات خشن می شود و دلت دریایی. آرام نمی گیری تا تکه نانی نیاوری. پدر که باشی می خواهی ولی نمی شود, نمی شود که نمی شود. در بلندایی از شهرت مشت نشدن ها به زمین می کوبی. پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی, هرروز خم تر از دیروزجلوی آینه تمرین محکم ایستادن می کنی. پدر که باشی حساس می شوی به هر نگاه پر حسرت پسر به دنیا. خیره به دست های همیشه خالی ات , تمام وجود خود را محکوم آرزوهایش می کنی. پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی , پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی. پدر که باشی به جرم پدر بودنت ,حکم همیشه...
نویسنده :
your daddy★☆
11:48